این روزها هیچ چیز بیشتر از برخورد با موجود دوپایی که همه چیز را نادیده میگیرد؛ عصبیام نمیکند. آدمهایی که فکر میکنند همه منتظر پیشنهادهای ما برای تغییر هستند و قرار است در آینده همه موفق بشویم. امروز در یک مکالمه ساده مجازی به حد مرگ عصبانی شدم. داستان چه بود؟ هیچ. چند روز قبل در اینستاگرامم نظرسنجیای از تاثیر امتحانات مجازی روی نمرات دانشجویان گذاشتم و نتیجهاش این شد که امتحانات مجازی بیشتر به ضرر دانشجویان و معدلشان تمام شده تا به نفعشان. این وسط هم یکی از کسانی که مرا میشناخت پیشنهاد داد که این نظرسنجی را در سطح دانشگاه برگزار کنم یعنی به سراغ مسئولین بروم و از آنها خواهش کنم.
ولی چه مسئولی؟ چه کسی؟ این روزها من بیشتر از همه نسبت به حرف زدن نا امید هستم احساس میکنم دیگر هیچ تغییر و نکته مثبتی اتفاق نمیافتد و دست کشیدهام. از همه چیز دست کشیدهام و بیشتر از همه از امیدواری. در دانشگاهی که پشیزی برای دانشجو ارزش قائل نیستند، در کشوری که ذرهای برای متخصص یک موضوع ترهای خورد نمیکنند من به دنبال چه تغییری باشم؟ چه چیزی در مقابل جماعتی که نمیخواهند بفهمند تغییر میکنند. این روزها دوست دارم یک برچسب احمق یا حتی خفه شو بچسبانم به پیشانی همه این امیدواران. امید این روزها در نظر هیچ حاصلی ندارد جز سرخوردگی و خستگی بیشتر.
شاید هم من احمق هستم. آدمی که روزی فکر میکرد میتواند چیزی را تغییر دهد و الان فکر میکند حتی برای تغییر دادن خودش هم دیر شده. قطعا از همه احمقتر است.
درباره این سایت